وقتی هستی شبها قبل از خوابیدن دردها و اضطرابم را از سر بیرون می آورم، درون کیف دستی ام پشت در میگذارم و سعی میکنم ساعتهای کوتاه باقیمانده شب را در ساحل آغوشت زیر مهتاب نگاهت با صدای موجهای نفسهایت بگذرانماما امان از روز و لحظه هایی که نیستی حتی نوشتن وصف حالم پریشان و پشیمانم میکند.قبل از تو من هیچ وقت از تنهایی خانه و بیخوابی شبها نمیترسیدماما امشب و هر شب که نیستی از نبودنت میترسمفراتر از آن که، میترسم از این ترس به تو بگویم و خیال تو خراش بردارد از لطافت احوال منحاصل تنهایی و ترس امشبم این شد که خلوت کنم با خودم با خدایمانامشبم دقیقا ۳۴ سال شد که من روی این زمین نفس کشیده امبهترمیدانی فردا با طلوع خورشید من یک سال دیگر به پایانم نزدیک تر شده امنمیدانم چرا هیچوقت نتوانسته ام با خودم کنار بیایم که خوشحال باشم از این روزدر بهترین حالت تنها میتوانم غمگین نباشم نه بخاطر کوتاهی راه پیش رویم که برای فهم ناقصم از تمام این راه.من هر سال در این روز آرزویی میکنم امسال هم آرزو کردمشاید گفتنش درست نباشد اما تو همیشه آرزوهای من را کنار سفره عید و شب یلدا هنگام باز کردن فال حافظ پرسیده ایاین بار هم به تو میگویم
آرزویم راببخش اگر آرزویم چیزی نبود جز اینکه عاقبت روز جدایی ما که آمد من تو را تنها بزارم نه تو من را شروع جدید من...
ادامه مطلبما را در سایت شروع جدید من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : loverman-lyrics بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 14:21